Sunday, October 17, 2010

a man or idea


قسمتی از فیلم نامه V for Vendetta

Remember, remember
The 5th of November
The gunpowder treason and plot
I know of no reason
Why the gunpowder treason
Should ever be forgot
But what of the man  
I know his name was ...
But who was he really
What was he like
We are told to remember the idea
and not the man.
Because a man can fail.
He can be caught,
he can be killed and forgotten.
But 400 years later...
...an idea can still change the world.
I have witnessed firsthand
the power of ideas.
I've seen people kill
in the name of them...
...and die defending them.
But you cannot kiss an idea...
...cannot touch it or hold it.
Ideas do not bleed.
They do not feel pain.
They do not love.
And it is not an idea that I miss.
It is a man.
A man that made me remember
the 5th of November.
به خاطر بسپاریم آنانی را که موجب شدند این جنبش این یک سال را زنده بماند چه آنان که جان دادند چه آنان که هنوز زنده اند .

Tuesday, September 21, 2010

عزیز زهرا



روز -  درمانگاه
-- مامان اون بالا رو نگاه عزیز زهرا .
-- آره دخترم آره .
--خانم دکتر لطفا یه طوری بنویسین که پول ویزیت و دارو بیشتر از 1000 تومان نشه .


شب - خانه خانم دکتر
-- امروز فیش حقوق رو دادن یک مقدار منو جریمه کردن
-- چرا
-- تو جلسه قبلی از طرف بیمه تامین اجتماعی گفته بودن که کمتر دارو بنویسین ما هم گفتیم خوب اثر نمی کنه . در عوض هزینه دارویی که به نظرشون اضافه نوشیتم رو از ما کم کردن .
-- عیب نداره چرا ناراحتی
-- ناراحتیم از کسر حقوق نیست ناراحتیم از اینه که قیمت دارو هم بالاتر رفته دیگه با هزار تومن نمی تونه دارو بخره .


روز درمانگاه
-- خانم دکتر می خوام بچه دار شم
-- نمی شه آخه شما الان 45 سالتونه . تو که 3 تا داری یکی دیگه می خوای چکار
-- آخه احمدی  گفته نفری 1 میلیون میده


---این روز ها دست عزیز زهرا به خون بسیاری آغشته است این روزها عزیز زهرا جان می ستاند در بند می کشاند.این روز ها عزیز زهرا چهره واقعیش را می نمایاند .


--- باز هم خاتمی عزیز سخنرانی کرد و حساب رهبری  را از نیرو های خودسر جدا کرد و گفت این نیرو های خودسر روزی به رهبری هم حمله خواهد کرد .
---هاشمی بالاخره صفش را جدا کردو به صف رهبری پیوست  او کلکسیونی از نامه های کروبی دارد
---مردم اما گاه حتی جرات الله اکبر ندارند
---عماد الدین باقی اما همچنان در زندان است و من دلتنگ او




پی نوشت1 : بالا وسط دیواردر درمانگاه روستا عکس خامنه ای آویزان است
پی نوشت 2: داستان عین واقعیت است

Thursday, September 9, 2010

رهبرانی که از همراهانشان عقب افتاده اند


قبل از هر چیز باید گفت که رهبران جنبش را بزرگ می شماریم و از میر این جنبش به خاطر این همرایی بزرگ سپاس گذاریم


از آن جهت به این مبحث می پردازم که معتقدم کارهای بزرگ به دست مردان بزرگ انجام پذیر است و حداقل به رهبرانی بزرگ نیاز است زمانی طولانی سپری شد تا رهبران جنبش دیگر در نوشتارشان خمینی را منزه نپندارند  و به این نتیجه برسند که حساب آیت اله. خامنه. ای از چماقداران لباس شخصی جدا نیست . مدت ها پیش از آنکه رهبران جنش لب به سخن باز کنند همراهان جنبش به زبان بی زبانی بار ها و بار ها این مطالب را عنوان کرده بودند . کار ما سرانجام به آنجا رسید که همراهان بزرگ جنبش مانند آقای نوری زاد و بسیاری از بزرگان دیگر به انتقاد صریح از رهبری پرداختند اما از رهبران جنبش خبری نبود . حتی آقای خاتمی در سخنرانی های بسیاری حساب رهبری را از دیگران جدا می کرد .از این منظر باید از میر تشکر کرد که پیوسته سکوت کرد .  عموما همراهان جنبش انتظار داشتند که رهبران جنبش از شجاعت بیشتری برخوردار باشند چراکه بسیاری جان داد بودند و بسیاری دیگر در زندان بودند . به تدریج رهبران جنبش رشد کردند و سعی کردند وارد حریم ممنوعه خود شوند . اما سوالی همچنان وارد است ....

عموما تا کجا می توان به نام حفظ نظام مصامحه کاری کرد عموما تا کجا می توان  سکوت کرد عموما در این متن مرا با مصامحه کاری هایی ازآن دست که بر عهده یاران ولایت است کاری نیست حرف من با آنانی است که از یک سو خود را یار جنبش می شمارند و به جزب حداکثری اعتقاد دارند اما کوچکترین انحرافی را در شعارها نسبت به مفهوم مطلق هدف جنبش در ذهن خویش بر نمی تابند . روی سخن من با بزرگان است چون موسوی و کروبی و خاتمی .

آقای خاتمی در آخرین سخنرانی اش که قبل از روز قدس به بررسی این شعار پرداخت که یا فلسطین یا ایران شعار غلطی است .
درست است آقای خاتمی این شعار غلطی است اما کدام انسان آزاده ای را یافته ای که از مظلوم دفاع نکند یا خواهان عدم دفاع از او شود . اما آنچه در جنبش در برخورد با مسله فلسطین مطرح شد این حقیفت است که امروز ایرانی خود مظلوم است امروز فلسطین خود ایران است . آنچه ما انتظار داریم دغدغه این حقیقت است که کدام مهمتر است آنان که در زندان ایرانند یا اسراییل. هنوز از یاد نبرده ایم روز هایی که نمایندگان در مجلس تحسن کردند و رییس جمهور محبوب من از آنان حمایت نکرد . من این کار را مصامحه کاری می دانم .

چه هنگام آن زمان می رسد که با مردم صداقت داشته باشیم و گفتنی ها را بگوییم و قضاوت را به مردم بسپاریم آیا رهبران جنبش سبز که دولت فعلی را دروغگو می پندارند حقیفت را بی کم وکاست با مردم در میان گذاشته اند یا برایشان حفظ نظام مهمتر بوده است . اصولا این نظام بدون مردم چگونه وجود خواهد داشت آیا صدای آنان که در زندانندآنگونه که باید  شنیده شده است ؟.

بسیاری در زندانند و بالخره آقا فیلش یاد هندوستان کرد  و سخن از جذب حداکثری به میان آورد . جوک زیبایی بود

Friday, August 6, 2010

حق مردم

پلیس
دو ردیف ماشین به صف می رفتن که کم کم سرعت کمتر شد و نهایتا سرعت خیلی کمتر شد اینجا بود که یک نفر از سمت راست و در واقع اون طرف خط سفید وسط اتوبان ازهمه اونهایی که این صفوف طولانی رو می پیمودن جلو زد و تا جایی که می تونست جلو رفت و به عنوان یک  پیش قراول یک صف جدید اعلام وجود کرد سمت چپ جاده حاشیه ای داشت که حدودا دو ردیف ماشین رو تو خودش جا می داد پشت سری ها سعی کردند عقب نمونن و برای همین این دو ردیف رو تشکیل دادن من درک می کردم آنها خیلی کار داشتند اما آنچه هرگز وجود نداشت دیگری بود تو گویی درذهن این مردم از دیگری اثری نبود . دیگران همانها که به قانون احترام می گذارند  همیشه وقت کافی  برای سپری کردن در صف های قانونی مسیر اصلی جاده ها را دارند از پلیس نیز اثری نبود او مشغول جریمه آنها بود که در شهر در محل های ممنوع توقف کرده بودند
سید
با سختی بسیار که باید دید تا درک کرد خوشه های برنج قد می کشیدند تا آماده درو شوند و روز جمع آوری محصول درست سر ساعت سید پیدایش می شد سید مرد پیری بود با ریشی بلند و خورجینی بر دوش که دل مردان محله همانها که زحمتها پای این شالیزارها کشیده بودند برای او می سوخت خورجینش را پر می کردند و او هم برایشان دعا می کرد و ساعتی بعد با خورجینی خالی سر ساعت خود را به مزرعه همسایه می رساند درست سر ساعت

معذورات میر حسین

میر حسین برای گفتن حقایق سال 67 معذوراتی دارد  کاش روزنامه نگارانی که اکنون در بندند از همین نوع معذورات داشتند کاش .... در این صورت آنان نیز اکنون آزاد بودند کاش سحرخیز به قول خودش امر به معروف نکرده بود . در این صورت بی شک اکنون جنبشی زنده نبود تا میر حسین رهبرش باشد و در این معذورات گیر بی افتد آنجا که نامی از خمینی یا خامنه ای به میان می آید او جانب احتیاط را در پیش می گیرد آیا میر حسین از خامنه ای و خمینی خواهد گذشت . حتی اگر این سکوت حرکتی سیاسی باشد آیا بر طریق حقیقت استوار است آیا مردم حق ندارند بدانند . آیا قرار است میر حسین خوش تشخیص دهد چه هنگام زمان دانستن و اطلاع رسانی به مردم فرا می رسد آیا این خود گونه ای از سانسور نیست . من همچنان از جنبش سبز
و میر حسین حمایت می کنم اما از حقیقت نمی توان گذشت .
بی شک سکوت های طولانی خاتمی میر حسین و دیگرانی که می دانستند در جایگاه فعلی ما بسیار موثر است


Sunday, July 18, 2010

به لطف خرداد

به لطف خرداد
یاد آن همه شور روز قبل از انتخابات افتادم و آن همه یاس و ناامیدی که فردای انتخابات ما را فرا گرفت همان درماندگی که ما را به هم رساند همان احساس دردمندی همان, ناتوانی که ما را به هم شناخت که درد مشترک بودیم و خسته از این همه دروغ از دیروز و فردا .
آنقدر سرخورده بودیم که حتی محافظه کارترینمان حاضر شد بگوید آری ما دیگر شما را نمی خواهیم . دست بند های سبزمان را می بستیم و به خیابان می رفتیم . دفعه اولم نبود سالها پیش در 18 تیر هم رفته بودم آن روزها هنوز دانشجو بودم . قبل تر هم ....
از حضورم در خیابان انتظار زیادی نداشتم می دانستم به سیاغ گذشته .  می دانستم حداکثر آن است که اگر حقیقت در پرده نماند به بهای زندانی شدن گروهی بر دیگران آشکار می شود. و زندان ها پر می شود از زندانیانی که فراموش می شوند تحقیر می گردند و محروم می مانند . اما زنده اند.
اما این بار در حماسه خرداد , فراموش شده ها , به خاطر بازگشتند . امید ها تا آنجا گسترده شد که شبکه های مجازی زیادی تشکیل شد . این بار به لطف خرداد , آقای خامنه ای دیکتاتوری تمام عیار شد . این بار به لطف خرداد نامه ها به خامنه ای نوشته شد نامه هایی که بی جواب نماند و نویسندگان نامه را به زندان فرستاد .
از لطف خردادچه بگویم که هرچه بگویم کم گفته ام . به لطف خرداد است که
می نویسم اگرچه نا امید.

چند طرح برای روحیه خودمان :
1- پوشیدن تیشرت های سبز : بیایید تیشرت سبز بپوشیم باور کنید اگر زیاد باشیم نمی توانند همه مان را بگیرند .
2-بیایید همه به خامنه ای نامه بزنیم به تعداد زیاد . و نفرتمان را از او اعلام کنیم . به نظرم خیلی جالب خواهد شد . بیایید به هر طریق ممکن اقتدارش را به چالش بکشیم .










Tuesday, July 13, 2010

اینجا ایران است

اینجا ایران است سرزمین امنیت از دست رفته
ساحل بزرگترین دریاچه جهان --سواحل جویبار
با تمام زیباییش  میان تلی از زباله رخ نمایی می کند. ساکن یکی از روستا های اطراف می گوید سالهست اینجا کثیف است راست می گوید حتی  ازسطل آشغال هیچگاه خبری نبوده ست . اگرچه ما مردم خود در این مسله مقصریم اما آیا هرگز مسولی تلاشی بری تمیزی این سواحل کرده است. از تمام گستره کمانی  ساحل سهم این مردم   قسمت حفاظت شده ای است به طول 20 متر و عمقی که آب را به سختی به کمرمی ساند .  این روز ها تمام مشکل مسولان این است که چطور مانع ازحضور مختلط آقاین و خانموها حتی محارم درآب شوند . اینجا بیشتر شبیه پیست موتو سواری است عموما جونها با موتور می آید و آرامش شما را بهم می زنند تاآنجا که گاه احساس نا امنی می کنید با دوستانمان اندکی از  آنان فاصله می گیریم اما لحضاتی بعد دوباره با موتور هایشان سر می رسند .


اینجا ایران است
سزمین امنیت شغلی ازدست رفته
عموما اینجا مردم  دو دسته اند خودیهایی که عموما در شرکت های دولتی و مخصوصا سپاه کار می کنندو غیر خودی هایی که در شرکت های خصوصی کار می کنند خودی ها عموما از وام های خوب و امکاناتی مثل مسکن برخوردارند .دولت عموما وانمود می کند که آنان از حقوق بالایی برخوردار نیستند اما عملا دریافتی های بالایی دارند . غیر خودی ها همانها هستند که برای تظاهرات درخواست مجوز می کنند . همانها که قبل از همه تحریم برآنان اثر می گزارد . و گاه حقوق ماهانشان تا چند ماه به تعویق می افتد .
توضیح : در دو سال گذشته شاهد ورشکستگی شرکتهای بزرگی در تهران بودم .


اینجا ایران است
سرزمین حزب الله و اللهی که متعلق به حزب الله است سخت از حزب خودش حمایت می کند . و از آنجا که مملکت متعلق به خودشان است می توانند تحت حمایت مامور مخصوص الله ( بخوانید میتی کمان) دیگر احزاب را از تیغ شمشیر بگزرانند و اینجا
میتی کمان لباس مخصوصی ( بخوانید مد)می پوشد که بسیار طرفدار دارد مهمترین قسمت این لباس چفیه نامیده می شود و پارچه مخصوصی است که دور گردن می پیچند . اینجا آزادی در حد مطلق وجود دارد البته برای حزب الله و اینجا مطمنا زندانی وجود ندارد البته برای حزب الله حتی اگر آدم بکشند . اینجا انتقاد هم وجود دارد که اگر سازنده باشد ( بخوانید چاپلوسی یا از طرف میتی کمان ) مورد عنایت میتی کمان قرار می گیرد و بسیار تبلیغ می شود و اگرغیر سازنده باشد آنگاه به شما می آمورند که چگونه سازنده انتقاد کنید . در آخرین اطلاعیه حزب الله از ملت خواسته است به دلیل کمبود زندان و بازجو جهت آموختن روش دقیق انتقاد تا اطلاع ثانوی از انتقاد غیر سازند بپرهیزید . اینجا عموما همه چیز زوج است مثل انتقادسازنده و غیر سازنده مثل خودی و غیر خودی ومثل مسلمان و غیر مسلمان مثل حزب الله و غیر حزب الله مثل ......

Tuesday, July 6, 2010

اینجا هنوز ایران است

...اینجا ایران است
...
اینجا مترو است تنها جایی که مردمانش از تحصیل کرده تا بی سواد پا به پای تکنولوژی آمده اند بعد از سوار شدن در مترو بلوتوث ها را به جستجو وا می دارند تا بلوتوث های دیگر را جستجو کند که با عکسهای سکسی زمان سریعتر می گذرد و گاه جهت نشان دادن ارادتشان به دیگران برایشان عکس می فرستند . شناگرانی هستند حریص که آب گیرشان نیاوده است عموما بادیدن صحنه هایی از این جنس آب از لب و دهانشان سرازیز می شود اما سخت آزادی های دیگران را زیر سوال می برند .
نه ازآن جهت که این کار را زشت می پندارند بلکه از آن جهت که این میان لذتی دست گیرشان نشده است .
عجیب است احوال این مردم . برای ارضا غرایزشان پای تماشای فیلم های خصوصی و عکس های بازیگران سینمایی می نشینند . و برای آنکه صحنه ای را از دست نداده باشند چشم ها را گرد می کنند وساعتی بعد به بررسی اخلاقی افراد می نشینند اگر خیلی منصف باشند به این بسنده می کنند که "کلفت مطبوعی بود" و گرنه ......
و چقدر مردم این جامعه به مردم فیلم DOGVILLE  می مانند .
.....
اینجا ایران است سرزمین دیکتاتوری آشکار


اگر موافقید در حمایت از آقای احمدی نجات درخواست مجوزی برای راهپیمایی کنیم که حتما به ما مجوز خواهند داد مستقیم به سمت مجلس برویم کلا تعطیلش کنیم من موندم چه زحمتیه بی خود . این نماینده ها اونجا نشستن کلی وقت تلف می کنند . ببینید اگر قانونی مخالف نظر شخص احمدی نژاد باشه از اعتبار ساقته و دیگه ابلاغ نمیشه . تازه رهبری حرفش در حکم قانونه و از اون هم که بگذریم نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی هم در حکم قانون .دیگه چه کاریه . کلی هم صرفه جویی ارزی به همراه میاره - خود رهبری با احمدی جونش بشینن تصمیم بگبرن .
.....
دو روز پیش زید آبادی برای خیلی از ماها که نمی شناختیمش یک ساله شد . تولدت مبارک مرد بزرگ . دلم واسه مطالبت تنگ شده .
....
اینجا دانشگاه شهید بهشتی است
سال 78 - خوابگاه کوی دانشگاه - اتاق 47x ... از دانشگاه برگشتم اتاق . بوی بدی میاد اما کاملا آشناست دیگه داشت عادی می شد . یک سال پیش شروع کرد . این یک سال رو موندم شاید بتونم ترکش بدم . نشد . خیلی ناراحت شدم . رفتم پیش مسول بلوک خواستم برم یه اتاق دیگه . گفت کجا دوست داری بری . گفتم فرقی نداره فقط غریبه باشن . رفتم اتاق 54x . اولش خیلی خوب بود .
پرده تختم کشیده بود . دیدم بوی آشنایی میاد پرده رو کنار زدم درست فکر می کردم . خندم گرفت .


 بررسی های اولیه نشون میداد تعداد بیشماری از بچه های خوابگاه مواد مصرف می کردند این مخصوص دانشگاه ما نبود همه دانشگاه تهران اینطوری بودن .
از اون مهم تر کمیته انضباطی از موضوع اطلاع کامل داشت اما حرفی نمی زد .
.....









Thursday, July 1, 2010

چند حقیقت

بیایید حقیقت را بپذیریم بسیجی همین هموطنی است که عربده کشی می کند ناسزا می گوید . چرا از کلماتی مانند بسیجی نما استفاده می کنیم و بدین وسیله از حقیقت می گریزیم بسیجی هرچه که بود امروز چماق بدست سر کوچه ما ایستاده است .
سخنی با خاتمی :
 مرد بزرگ چرا همچنان از جملاتی این گونه استفاده می کنی که بعضی ها به رهبری جفا می کنند و اینگونه از رهبری حمایت می کنی . دوست عزیز رهبری هرگز اجازه نمی دهد کسی به حق او تجاوز کند که امروز کسانی در زندانند که تنها طلب حق خوبش می کردند . او مستبد تر از این حرفهاست .
شما دوست عزیز :
بیایید به خاتمی خامنه ای موسوی کروبی و رفسنجانی میل بزنیم و حرفهایمان را بزنیم . انتظار نتیجه خاصی نداریم اما بی گمان حرکت اجتماعی خوبی است لطفا خواسته ها را بدون توهین بنویسیم . اگر به تعداد زیاد انجام شود بی گمان بی اثر نیست بیایید در جنبش مجازیمان زنده باشیم .
بی گمان زمان انتقاد صریح از رهبری رسیده است . بی گمان باید به طور بسیار وسیع به این مسله پرداخت . بی گمان آقای میر حسین حق دارد در نوشتاری انتقادی به مسله رهبری بپردازد .
.......
اینجا ایران است اواخر دهه 70 .
رفته بود بوشهر رو دستش چفیه انداخته بود . خودش بود . اون روز خانم ها دستشو می بوسیدن و در محضر حضرت سلطان مشکلاتشان را می گفتند هنوز خوب یادم هست دهه 70 بود .(خامنه ای)
اینجا ایران است اواخر دهه 50
تصمیم گرفتن امام صداش کنن و به خاطر این طرح به خودشون می بالیدن به همین سادگی به مردی قداست بخشیدن که زمانی به خاطر تغییر ساعت به شاه اعتراض کرد .(حسن روحانی)
اینجا ایران است سراسر سیاه  . عزایی که کسی در آن عزاداری نکرد.
نخست وزیر مملکتی بود که هزاران نفر رو توی سال 67 بدون دادگاه صالحه کشت و اون سکوت کرد .و هنوز هم به خاطر سکوتش عذر خواهی نکرد .(میر حسین میر ما)
اینجا مجلس است
روی رای همه نماینده ها به خاطر حرف رهبر پا گذاشت تا مورد انتقاد قرار نگیره و حکم حکومتی را باب کرد و هنوز از این اشتباه عذر خواهی نکرد .(کروبی)
اینجا دانشگاه تهران است سال 78
18 تیر78 انقدر که باید از دانشجویان حمایت نکرد تا انجا که هنوز عده ای در زندان هستند . و هنوز هم حمایت کافی از میر حسین نمی کند (خاتمی)
.....
اینجا ایران است اوایل دهه 70
اوایل دهه 70 بود وسط عروسی اومدن  محکم زدن توی گوش داماد و همه تجهیزات موسیقی رو با خودشون بردن فقط به این جرم که عروس و داماد داشتن می رقصیدن می خواین آدرس بدم مازندران جویبار... . من هنوز بچه بودم و این سوال هنوز برام مونده که چرا؟


.......
 اینجا مترو است سرزمین مردان بیمار با نگاه هایی که نگاهی را نمی پایند بدنی را می جویند تا هوس های آویخته شان را تسلایی دهند
......
اینجا ایران است
اینجا از من دیگری خبری نیست هر چه هست من من است
.....
اینجا ایران است سرزمین آرزوهای بچگی حسرت بزرگی

 تونستی دنیا رو نجات بدی
.... خندید
....بگو خودتو تونستی نجات بدی

Tuesday, June 15, 2010

حقیقت حضور

a single example of what may be acheived by one person for all of human kind 
داشتم افتتاحیه جام جهانی رو می دیدم . تازه چند تا خبر دستگیری رو خونده بودم و حالم هم گرفته شد که این متن رو شنیدم در مورد ماندلا صحبت می کنه
  to all african and to the world you are the symbol of what is .... in us and inspiration and remind us of what we can acheive

قطره اشکی تو چشمم درخشید . باریکه ای از امید .
بیانیه موسوی زیبا بود و اگرچه بادلی پر غم نوشته شده بود اما حکایت از استقامت مردی می کرد که می رود به رهبری بزرگ تبدیل شود .

رفته بودم تو خیابون 22 خرداد رو می گم خیلی  ها آمده بودن تو هم اونجا بودی حتی گارد ویژه هم بود و مردمی که یاد گرفته اند برای رسیدن به هدف باید استقامت داشت . و گارد ویژه ای که حقیقت حضور را با چشمان خود می دید .

Tuesday, June 1, 2010

همیشه می خواستم روایت کنم

سالها از آخرین دفعاتی که کلمه مردم سالاری را شنیدم می گذرد دلم هوای سالاری کرده .
چه خدمت گزارانی هستند این آقایان خامنه ای احمدی نژاد و دیگردولت مردان . آن روز که به خدمت گزاری انتصاب می شوند را جشن می گیرند . هر روز روزنامه ها پر از تبریک برای رسیدن به مقام و منصبی است  واز فردای آن روز به افتخار خدمت گزاری گلوی ملت را  می فشارند . و خود را خدمتگزار مردم می نامند
آیا  اینجا همچنان ایران است سرزمین فردوسی وخیام . سرزمین ابن سینا . سرزمین امیر کبیر و قایم مقام . سرزمین کوروش و مصدق ؟
این روزها اینجا کتاب ها خوب و بد دارد . کتابهای بد شامل کتوب مرتبط فلسفه غرب و لیبرالیسم و خلاصه هرآن چیزی است که از اسلام نگوید
این روزها اینجا  آدم ها هم خودی و غیر خودی دارند غیر خودی ها عموما رد صلاحیت شده هایی هستند که در شرکت های خصوصی کار می کنند .
این روزها اینجا انتقادها سازنده و غیر سازنده می شود . انتقاد سازنده همان هاست که آقایان خامنه ای و دوستانش بیان می کنند و الباقی غیر سازنده است . البته تشخیص این مسیله بدلیل پیچیدگی بر عهده رهبری می باشد .
در کشور ما رهبری عموما وظایف سنگینی برعهده دارد ازآن جمله است تعیین عوامل فتنه , تعیین خودی , غیر خودی , دستور قتل عام و خیلی از این گونه موارد که بسیار وظایف سنگینی است .

نمی دانم دقت کرده اید یا نه . در سخنرانی 14 خرداد آقا خیال همه را راحت کرد عملا دستور سرکوب شدید مرحله بعدی را داد در این مرحله احتمالا موسوی و کروبی را می گیرند .



Tuesday, May 25, 2010

چه باید کرد

چه باید کرد پرسشی است که بسیاری این روزها از خود می پرسند . اولین مشکل اینجاست که در این زمان بسیاری از مشاوران موسوی در بند هستند اگرچه او استراتژی کلی منظمی دارد اما برای تبدیل استراتژی به  تاکتیک مناسب نیاز به مشاور دارد . پیشنهاد می کنم همگان سعی کنند بیاندیشند و از طریق تماس با  سایت کلمه نظراتشان را به او اطلاع دهند.در غیر این صورت به زودی توان این جمع به تحلیل می رود.

هنوز در زندان است به جرم ناکرده و تنها جرم او این است که از خامنه ای انتقاد کرد و اکنون در اعتصاب غذا .تا کی طاقت خواهد آوردنمی دانم البته او را نمی گویم مادرش را می گویم مجید توکلی محکم تر از این حرف هاست . آنقدر هم معروف نیست تا از او در جشنواره کن یاد کنند یا مقامی به دنبال رهایی او باشد . ترسم این است که به درد دیگری دچار شود که از 18 تیر78 (ما هم چون او در تظاهرات شرکت می کردیم ) در زندان است .بیایید مجید را معروف تر سازیم در سایت ها تا آنجا که می توانیم .

جمله زییایی در سخنرانی اخیر موسوی بود آنچه امروز بر ما می رود نتیجه سکوت دیروزمان است . حداقل در این دنیای مجازی ساکت نباشیم .

حدودا 10 سال پیش جامعه کوچکی را دیدم که با ایران بزرگ ما فرق زیادی نداشت روایت آن جامعه کوچک را می نویسم شاید به کار آید . در ضلع جنوبی دانشگاه علم و صنعت , شرکتی قرار دارد با عنوان "پایداران پارسا" که بارها جان کارمندانش را به لب رساند تا رهایشان کرد . مدیر عامل شرکت آقای سعید فرمان عموما با کمک ریشی که داشت و البته کلی زیرآب زدن پروژه های خوبی می گرفت و با اینکه حقوق خوبی نمی داد تازه فارغ التحصیلان را وسوسه می کرد . معمولا سر ظهر صدای اذن را بلند می کرد و در اتاقش را باز می گذاشت و در اتاقش عکسی از خمینی و یک شهید آویزان کرده بود. به آسانی دروغ می گفت . به محض گرفتن پول پیش یک پروژه برای خودش زمینی  می خرید . همیشه با چند ماه تاخیر حقوق می دادو با این حال همیشه از کامندانش طلب کار بود و حقوق کسی که از شرکت می رفت را بالا می کشید .تا آنجا که کلاه نزدیک ترین دوستش را برداشت . به آسانی پیش مدیران رده بالا زیرآب زنی می کرد تا خودش را موجه جلوه دهد و پروژه  بگیرد . با اینکه دوستانش به جبهه رفته بودند خودش هیچ وقت به جبه نرفت اما همیشه می گفت دلش می خواست به جبهه رود . تا می توانست جلوی دوستی بچه های شرکت را می گرفت و شدیدا از رشد علمی بچه می ترسید و عموما سعی می کرد خوش را علامه دهر جا بزند . حتی یکی از کارمندانش نبود که از او راضی باشد حتی حقوق خواهرش را بالا کشید و او مجبور شد از آنجا برود . به آسانی پشت سر کارمندانش بدگویی می کرد . تنها لازم بود از شرکتش بروی تا به دشمن درجه یک تو بدل شود هرگز به هیچ کدام از کامندانش گواهی مبنی بر رضایت شغلی نداد . و عجیب آنکه بسیاری تا 3 سال او را تحمل می کردند بلااستثنا؛ سنوات کاری تمام همکارانش را بالا کشید  . برای گرفتن مرخص باید توضیح میدادی کجا می روی با کی می روی چرا می روی کی بر می گردی و ..... تا به امروز کارمندان بسیاری آمدندو از آن شرکت ناراضی رفتند اما کسی شکایت به قاضی نبرد .

Friday, May 21, 2010

خوشه خشم

در فاصله هر دو مطلب جدید در وبلاگم ؛ بارها می نویسم و پاک می کنم حقیقتش را بخواهید امروز تا اندازه ای سرخوردهام اما سر خوردهگیهایم را به خشم بدل می کنم تا  برای روز انتقام به کار آید . روزی نیست که به این سرای مجازی سری نزنم و خبری از اعدام و زندان نشنوم . آری ما خشم هایمان را برای روز انتقام به مشت بدل خواهیم کرد . از کشته هایمان پشته می سازید و اینگونه آتش خشم هایمان را شعله ور می سازید می دانیم میخواهید به ما محکی بزنید . جوابمان را خواهید یافت . آیا گمان بردهاید همیشه راهپیمایی های ما با سکوت همراه خواهد بود . خواهید دید که اینگونه نخواهد بود .آیا واقعا می توان از کسانی که دوستانمان را می کشند گذشت .

نمی دانم چه شد که اینگونه زندگیشان را با مرگ ما پیوند زدند . سالها پیش بود  همان زمانها که دنیایی با  این همه بی عدالتی در خاطر نقش نمی بست تا آرزو  کنیم خدایی باشد. نرسیده به بابلسر کنار جاده جمعیتی نشسته بودند ما هم برای ارضا کنجکاویمان ایستادیم جوانی بود که از درد شلاق گریه می کرد و دیگری که شلاق براو فرود می آورد . جماعت می گفتند که عکس خمینی را پاره کرده است .  و من تا ساعت ها در این تفکر که چرا جزای پاره کردن یک عکس تازیانه است . سالها گذشت و من آرزو می کنم کاش خدایی باشد.

25 خرداد را انتظار می کشم . نشد هم روز های دیگری هست بی شک از پای نخواهیم نشست . 


Tuesday, May 11, 2010

ما ایرانیان

چند روزی بود که منتظر اظهار نظر آقای میرحسین موسوی در مورد اعدام هموطنان کرد زبانمان بودم و چقدر خوشحال شدم که با لحنی صرح و منطقی اظهار نظرکرد . آنچه توجه مرا به خود جلب می کند این نکته است که رهبران ما حاضر باشند در بیان نظراتشان صراحتی بکار برند که به نظرات طرفدارانشان نزدیک باشد و همانطور که مردم هزینه می دهند آنان نیز ازدراین مساله بیمی به خود راه ندهند .اینگونه بی شک درآینده نزدیک شاهد رشد بیشتراین جنبش خواهیم بود . اگر آقای میرحسین بخواهدآنگونه که خود گفته است به توافقات حداقلی بسنده کند راهی ندارد جز آنکه  که توافقات را درمشخصه های ملی این مردم جستجو کند.

نمی دانم چه شد که سرنوشت این ملت این چنین با مرگ عجین شده است تو گویی مسخ شده گانی هستند که نفیر شیپورمردی که خودش را مقدس می شمارد  آنان را به حرکت وا میدارد وای براو آن لحظه که بیدار شوند . حتی محمد نیز خود را بشری همچون دیگران برمیشمرد آن هم در میان اعراب جاهلیت . حال آنکه می توانست آنان را فریب دهد .اما او که چون دیگر ایرانیان در همین وطن زاده شده است با سکوت خویش تا بدانجابر حرف اطرافیانش صحه گذاشته است  که او را جانشین امام زمان دانند و انتخابش را خارج از اراده مجلس خبرگان . و مردم فریاد می زنند مرگ برضد ولایت فقیه . تو گویی هر گونه ضدیتی حتی انتقاد را سزاوار مرگ می دانند

Saturday, May 8, 2010

هنوز غدغن

آیا زمان آن نرسیده است که با حقیفت کنار بیاییم بپذیریم و براین اساس ادامه دهیم .
تعداد زیادی از مردان این سرزمین در زندان به سر می برند تعداد زیادی کشته شدند و بزرگان جنبش به گونه برخورد می کنند که تو گویی رهبر ایران میان گروههای سیاسی نگاهی عادلانه دارد و جناحی عمل نمی کند و یا اینکه قوه قضاییه مقصر است و اشکال از رهبری نیست و یا نهایتا اشکال از ریاست جمهوری است . بیایید درست بنگریم صحبت از جان انسانهاست دیگر نمی توان گفت اشکال از این وآن نیست همه آنانکه می شنوند و سکوت می کنند مقصرند چه رسد به آنان که در راس امورند من نمی دانم رهبری با چه زبانی بگوید که شما را و عملکرد هایتان را نمی پسندم و با شمشیر قصاوت پاسخ خواهم داد چه اصراریست که او را با خود همراه بدانیم آیا حداقل نمی توان انتقادی صریح کرد آیا حداقل نمی توان این همه او را با خود همراه ندانیم . می دانم هزینه ای گزاف خواهد داشت و کسی را یارای پرداخت او نیست . آیا زمان آن نرسیده است که دست از پرستش خمینی برداریم و منصفانه به نقد او بنشینیم روی صحبتم بیشک با بزرگ مردانی اس که امروز خواسته یا نا خواسته رهبری جنبش سبز را در دست دارند . این همه محناط عمل کردیم و در عوض این همه هزینه دادیم آیا با انتقاد ازآقای خامنه ای هزینه ای بیشتر خواهیم پرداخت

Monday, May 3, 2010

روان بیمار ما


دوستان و آشنایان وطن فروش خواندند خانواده ام را , آن روز که عزم تهران کردیم از خرمشهر که پدر می خواست در مدرسه ای درس بخوانیم که سلاحشان قلم است نه تفنگ واقعی
....و شهنشه به ما وعده بهشت می داد و آرزوی صدور انقلاب در سر می پروراند
در راه خانه سرگرم بازی شدم و غافل از نگرانی مادر دیر به خانه رسیدم مادر در نیمه راه مرا بغل کرد و به جای تنبیه برای دیر آمدن مرا بوسید که اگر دیر نرسیده بودم مانند پدر زیر آوار مرده بودم
....و شهنشه به ما رشک می ورزید که به افتخار شهادت نایل می شدیم
پدر ناراحت و دلشکسته بود که یکی از مردم محله از او مبلغی قرض گرفته بود نه از این که به او قرض داده بود که از مبلغی که او قرض می خواست دلش شکسته بود همه اش 1000 تومان و پدر اینگونه نقل کرد که می خواست چند شبی دیگر نان بخرند تا محصول باغ قابل فروش شود
.... و شهنشه وعده می داد آب را مجانی می کنیم و مردم را خوشه چینی میکرد و برای میوه فروشی نزدیک خانه اش تبلیغ میکرد که گوجه را ارزان می فروشد از او بخرید
و با تمام سختی در حالیکه رو به من داشتند و با دستهای آویزانی که آنان را به میله های بالای مترو وصل می کرد سر برگرداندند و تمام او را از پا تا به سر با چشمانی با دقت 135 مگا پیکسل اسکن کردند و در نهایت به بررسی چند باره برجستگی پستانش پرداختند بعضی در همان نقطه ماندند و تنها رسیدن به ایستگاه پایانی توانست آنان را از آنجا بیرون بیاورد. حتی آنان که با او در یک ردیف نشسته بودند نگران از آنکه شاید با این همه جمعیت فرصتی دیگر دست ندهد خود را خم می کردند . پیاده که شدند بعضی ها با بعضی ها که دوست تر بودند می گفتند عجب مالی بود و می خندیدند . دیگرانی این میانه پوشش او را نقد می کردند نه از آن رو که بر او نمی پسندیدند نه , بیشتر از این رو که نمی پسندیدند خواهران یا مادرانشان اینگونه بپوشند . اگر روزی فارغ از غیرت حماقت بارشان لب به سخن بگویند خواهند گفت که ای کاش زنان این سرزمین همه جز مادر و خواهر من لخت می گشتند تا لذت برند . مردانی که بیشتر آلت های آویخته شان رشد کرده است تا ذهنشان . از این جهت من یک زنم . صحبت از مقابله با میل جنسی نیست صحبت از احترام به دیگران است . صحبت از احساس عدم ایجاد امنیت در جامعه است که مردمانش بیمارند
....و شهنشه خانه هایی را خانه فساد نامید و تعطیلش کرد دیگرانی را به جرم دوست داشتن و دست در دست هم راه رفتن دستگیر کرد و گشتی ها به ارشاد جوانان پرداختند ارشادی که خالی از مهر ورزی نبود
غصه نیست اینها که گفته ام قصه هایی است که همه اش یا بر من گذشت یا بر عزیزی از دوستانم . این سالها که بر ما گذشت خیلی دیر نیست تا از یاد رود سالهاست که با ماست شاید یکی دو محله آنطرفتر
و شهنشه شب ها را نماز شب می خواند و برای ما مفسدان فی الارض طلب مرگی شایسته بی ایمانیمان می کرد و روزها فرمان قتلمان را صادر می کرد
پی نوشت1 : متاسفانه نویسنده از مردان این سرزمین است و از ما می گوید