چه باید کرد پرسشی است که بسیاری این روزها از خود می پرسند . اولین مشکل اینجاست که در این زمان بسیاری از مشاوران موسوی در بند هستند اگرچه او استراتژی کلی منظمی دارد اما برای تبدیل استراتژی به تاکتیک مناسب نیاز به مشاور دارد . پیشنهاد می کنم همگان سعی کنند بیاندیشند و از طریق تماس با سایت کلمه نظراتشان را به او اطلاع دهند.در غیر این صورت به زودی توان این جمع به تحلیل می رود.
هنوز در زندان است به جرم ناکرده و تنها جرم او این است که از خامنه ای انتقاد کرد و اکنون در اعتصاب غذا .تا کی طاقت خواهد آوردنمی دانم البته او را نمی گویم مادرش را می گویم مجید توکلی محکم تر از این حرف هاست . آنقدر هم معروف نیست تا از او در جشنواره کن یاد کنند یا مقامی به دنبال رهایی او باشد . ترسم این است که به درد دیگری دچار شود که از 18 تیر78 (ما هم چون او در تظاهرات شرکت می کردیم ) در زندان است .بیایید مجید را معروف تر سازیم در سایت ها تا آنجا که می توانیم .
جمله زییایی در سخنرانی اخیر موسوی بود آنچه امروز بر ما می رود نتیجه سکوت دیروزمان است . حداقل در این دنیای مجازی ساکت نباشیم .
حدودا 10 سال پیش جامعه کوچکی را دیدم که با ایران بزرگ ما فرق زیادی نداشت روایت آن جامعه کوچک را می نویسم شاید به کار آید . در ضلع جنوبی دانشگاه علم و صنعت , شرکتی قرار دارد با عنوان "پایداران پارسا" که بارها جان کارمندانش را به لب رساند تا رهایشان کرد . مدیر عامل شرکت آقای سعید فرمان عموما با کمک ریشی که داشت و البته کلی زیرآب زدن پروژه های خوبی می گرفت و با اینکه حقوق خوبی نمی داد تازه فارغ التحصیلان را وسوسه می کرد . معمولا سر ظهر صدای اذن را بلند می کرد و در اتاقش را باز می گذاشت و در اتاقش عکسی از خمینی و یک شهید آویزان کرده بود. به آسانی دروغ می گفت . به محض گرفتن پول پیش یک پروژه برای خودش زمینی می خرید . همیشه با چند ماه تاخیر حقوق می دادو با این حال همیشه از کامندانش طلب کار بود و حقوق کسی که از شرکت می رفت را بالا می کشید .تا آنجا که کلاه نزدیک ترین دوستش را برداشت . به آسانی پیش مدیران رده بالا زیرآب زنی می کرد تا خودش را موجه جلوه دهد و پروژه بگیرد . با اینکه دوستانش به جبهه رفته بودند خودش هیچ وقت به جبه نرفت اما همیشه می گفت دلش می خواست به جبهه رود . تا می توانست جلوی دوستی بچه های شرکت را می گرفت و شدیدا از رشد علمی بچه می ترسید و عموما سعی می کرد خوش را علامه دهر جا بزند . حتی یکی از کارمندانش نبود که از او راضی باشد حتی حقوق خواهرش را بالا کشید و او مجبور شد از آنجا برود . به آسانی پشت سر کارمندانش بدگویی می کرد . تنها لازم بود از شرکتش بروی تا به دشمن درجه یک تو بدل شود هرگز به هیچ کدام از کامندانش گواهی مبنی بر رضایت شغلی نداد . و عجیب آنکه بسیاری تا 3 سال او را تحمل می کردند بلااستثنا؛ سنوات کاری تمام همکارانش را بالا کشید . برای گرفتن مرخص باید توضیح میدادی کجا می روی با کی می روی چرا می روی کی بر می گردی و ..... تا به امروز کارمندان بسیاری آمدندو از آن شرکت ناراضی رفتند اما کسی شکایت به قاضی نبرد .
هنوز در زندان است به جرم ناکرده و تنها جرم او این است که از خامنه ای انتقاد کرد و اکنون در اعتصاب غذا .تا کی طاقت خواهد آوردنمی دانم البته او را نمی گویم مادرش را می گویم مجید توکلی محکم تر از این حرف هاست . آنقدر هم معروف نیست تا از او در جشنواره کن یاد کنند یا مقامی به دنبال رهایی او باشد . ترسم این است که به درد دیگری دچار شود که از 18 تیر78 (ما هم چون او در تظاهرات شرکت می کردیم ) در زندان است .بیایید مجید را معروف تر سازیم در سایت ها تا آنجا که می توانیم .
جمله زییایی در سخنرانی اخیر موسوی بود آنچه امروز بر ما می رود نتیجه سکوت دیروزمان است . حداقل در این دنیای مجازی ساکت نباشیم .
حدودا 10 سال پیش جامعه کوچکی را دیدم که با ایران بزرگ ما فرق زیادی نداشت روایت آن جامعه کوچک را می نویسم شاید به کار آید . در ضلع جنوبی دانشگاه علم و صنعت , شرکتی قرار دارد با عنوان "پایداران پارسا" که بارها جان کارمندانش را به لب رساند تا رهایشان کرد . مدیر عامل شرکت آقای سعید فرمان عموما با کمک ریشی که داشت و البته کلی زیرآب زدن پروژه های خوبی می گرفت و با اینکه حقوق خوبی نمی داد تازه فارغ التحصیلان را وسوسه می کرد . معمولا سر ظهر صدای اذن را بلند می کرد و در اتاقش را باز می گذاشت و در اتاقش عکسی از خمینی و یک شهید آویزان کرده بود. به آسانی دروغ می گفت . به محض گرفتن پول پیش یک پروژه برای خودش زمینی می خرید . همیشه با چند ماه تاخیر حقوق می دادو با این حال همیشه از کامندانش طلب کار بود و حقوق کسی که از شرکت می رفت را بالا می کشید .تا آنجا که کلاه نزدیک ترین دوستش را برداشت . به آسانی پیش مدیران رده بالا زیرآب زنی می کرد تا خودش را موجه جلوه دهد و پروژه بگیرد . با اینکه دوستانش به جبهه رفته بودند خودش هیچ وقت به جبه نرفت اما همیشه می گفت دلش می خواست به جبهه رود . تا می توانست جلوی دوستی بچه های شرکت را می گرفت و شدیدا از رشد علمی بچه می ترسید و عموما سعی می کرد خوش را علامه دهر جا بزند . حتی یکی از کارمندانش نبود که از او راضی باشد حتی حقوق خواهرش را بالا کشید و او مجبور شد از آنجا برود . به آسانی پشت سر کارمندانش بدگویی می کرد . تنها لازم بود از شرکتش بروی تا به دشمن درجه یک تو بدل شود هرگز به هیچ کدام از کامندانش گواهی مبنی بر رضایت شغلی نداد . و عجیب آنکه بسیاری تا 3 سال او را تحمل می کردند بلااستثنا؛ سنوات کاری تمام همکارانش را بالا کشید . برای گرفتن مرخص باید توضیح میدادی کجا می روی با کی می روی چرا می روی کی بر می گردی و ..... تا به امروز کارمندان بسیاری آمدندو از آن شرکت ناراضی رفتند اما کسی شکایت به قاضی نبرد .
1 comment:
dooste aziz man ham to oon sherkat boodeam va in adame palid va kasif ra mishenasam ke chejoori ba be bardegi keshidane javoonaye sade bara khodesh dasht emarati az khone dele mardom misakht. moshkel az mamlakate bi dar o peikare ke fesad hamejash ra gerefte va hich ghanooni be gheire bighanoni nist, tanha to in sharayete ke zaloohaie mesle farman tonesteand in ghardra az poole beitolmal va khone javona bemakan.
Post a Comment