Tuesday, May 25, 2010

چه باید کرد

چه باید کرد پرسشی است که بسیاری این روزها از خود می پرسند . اولین مشکل اینجاست که در این زمان بسیاری از مشاوران موسوی در بند هستند اگرچه او استراتژی کلی منظمی دارد اما برای تبدیل استراتژی به  تاکتیک مناسب نیاز به مشاور دارد . پیشنهاد می کنم همگان سعی کنند بیاندیشند و از طریق تماس با  سایت کلمه نظراتشان را به او اطلاع دهند.در غیر این صورت به زودی توان این جمع به تحلیل می رود.

هنوز در زندان است به جرم ناکرده و تنها جرم او این است که از خامنه ای انتقاد کرد و اکنون در اعتصاب غذا .تا کی طاقت خواهد آوردنمی دانم البته او را نمی گویم مادرش را می گویم مجید توکلی محکم تر از این حرف هاست . آنقدر هم معروف نیست تا از او در جشنواره کن یاد کنند یا مقامی به دنبال رهایی او باشد . ترسم این است که به درد دیگری دچار شود که از 18 تیر78 (ما هم چون او در تظاهرات شرکت می کردیم ) در زندان است .بیایید مجید را معروف تر سازیم در سایت ها تا آنجا که می توانیم .

جمله زییایی در سخنرانی اخیر موسوی بود آنچه امروز بر ما می رود نتیجه سکوت دیروزمان است . حداقل در این دنیای مجازی ساکت نباشیم .

حدودا 10 سال پیش جامعه کوچکی را دیدم که با ایران بزرگ ما فرق زیادی نداشت روایت آن جامعه کوچک را می نویسم شاید به کار آید . در ضلع جنوبی دانشگاه علم و صنعت , شرکتی قرار دارد با عنوان "پایداران پارسا" که بارها جان کارمندانش را به لب رساند تا رهایشان کرد . مدیر عامل شرکت آقای سعید فرمان عموما با کمک ریشی که داشت و البته کلی زیرآب زدن پروژه های خوبی می گرفت و با اینکه حقوق خوبی نمی داد تازه فارغ التحصیلان را وسوسه می کرد . معمولا سر ظهر صدای اذن را بلند می کرد و در اتاقش را باز می گذاشت و در اتاقش عکسی از خمینی و یک شهید آویزان کرده بود. به آسانی دروغ می گفت . به محض گرفتن پول پیش یک پروژه برای خودش زمینی  می خرید . همیشه با چند ماه تاخیر حقوق می دادو با این حال همیشه از کامندانش طلب کار بود و حقوق کسی که از شرکت می رفت را بالا می کشید .تا آنجا که کلاه نزدیک ترین دوستش را برداشت . به آسانی پیش مدیران رده بالا زیرآب زنی می کرد تا خودش را موجه جلوه دهد و پروژه  بگیرد . با اینکه دوستانش به جبهه رفته بودند خودش هیچ وقت به جبه نرفت اما همیشه می گفت دلش می خواست به جبهه رود . تا می توانست جلوی دوستی بچه های شرکت را می گرفت و شدیدا از رشد علمی بچه می ترسید و عموما سعی می کرد خوش را علامه دهر جا بزند . حتی یکی از کارمندانش نبود که از او راضی باشد حتی حقوق خواهرش را بالا کشید و او مجبور شد از آنجا برود . به آسانی پشت سر کارمندانش بدگویی می کرد . تنها لازم بود از شرکتش بروی تا به دشمن درجه یک تو بدل شود هرگز به هیچ کدام از کامندانش گواهی مبنی بر رضایت شغلی نداد . و عجیب آنکه بسیاری تا 3 سال او را تحمل می کردند بلااستثنا؛ سنوات کاری تمام همکارانش را بالا کشید  . برای گرفتن مرخص باید توضیح میدادی کجا می روی با کی می روی چرا می روی کی بر می گردی و ..... تا به امروز کارمندان بسیاری آمدندو از آن شرکت ناراضی رفتند اما کسی شکایت به قاضی نبرد .

Friday, May 21, 2010

خوشه خشم

در فاصله هر دو مطلب جدید در وبلاگم ؛ بارها می نویسم و پاک می کنم حقیقتش را بخواهید امروز تا اندازه ای سرخوردهام اما سر خوردهگیهایم را به خشم بدل می کنم تا  برای روز انتقام به کار آید . روزی نیست که به این سرای مجازی سری نزنم و خبری از اعدام و زندان نشنوم . آری ما خشم هایمان را برای روز انتقام به مشت بدل خواهیم کرد . از کشته هایمان پشته می سازید و اینگونه آتش خشم هایمان را شعله ور می سازید می دانیم میخواهید به ما محکی بزنید . جوابمان را خواهید یافت . آیا گمان بردهاید همیشه راهپیمایی های ما با سکوت همراه خواهد بود . خواهید دید که اینگونه نخواهد بود .آیا واقعا می توان از کسانی که دوستانمان را می کشند گذشت .

نمی دانم چه شد که اینگونه زندگیشان را با مرگ ما پیوند زدند . سالها پیش بود  همان زمانها که دنیایی با  این همه بی عدالتی در خاطر نقش نمی بست تا آرزو  کنیم خدایی باشد. نرسیده به بابلسر کنار جاده جمعیتی نشسته بودند ما هم برای ارضا کنجکاویمان ایستادیم جوانی بود که از درد شلاق گریه می کرد و دیگری که شلاق براو فرود می آورد . جماعت می گفتند که عکس خمینی را پاره کرده است .  و من تا ساعت ها در این تفکر که چرا جزای پاره کردن یک عکس تازیانه است . سالها گذشت و من آرزو می کنم کاش خدایی باشد.

25 خرداد را انتظار می کشم . نشد هم روز های دیگری هست بی شک از پای نخواهیم نشست . 


Tuesday, May 11, 2010

ما ایرانیان

چند روزی بود که منتظر اظهار نظر آقای میرحسین موسوی در مورد اعدام هموطنان کرد زبانمان بودم و چقدر خوشحال شدم که با لحنی صرح و منطقی اظهار نظرکرد . آنچه توجه مرا به خود جلب می کند این نکته است که رهبران ما حاضر باشند در بیان نظراتشان صراحتی بکار برند که به نظرات طرفدارانشان نزدیک باشد و همانطور که مردم هزینه می دهند آنان نیز ازدراین مساله بیمی به خود راه ندهند .اینگونه بی شک درآینده نزدیک شاهد رشد بیشتراین جنبش خواهیم بود . اگر آقای میرحسین بخواهدآنگونه که خود گفته است به توافقات حداقلی بسنده کند راهی ندارد جز آنکه  که توافقات را درمشخصه های ملی این مردم جستجو کند.

نمی دانم چه شد که سرنوشت این ملت این چنین با مرگ عجین شده است تو گویی مسخ شده گانی هستند که نفیر شیپورمردی که خودش را مقدس می شمارد  آنان را به حرکت وا میدارد وای براو آن لحظه که بیدار شوند . حتی محمد نیز خود را بشری همچون دیگران برمیشمرد آن هم در میان اعراب جاهلیت . حال آنکه می توانست آنان را فریب دهد .اما او که چون دیگر ایرانیان در همین وطن زاده شده است با سکوت خویش تا بدانجابر حرف اطرافیانش صحه گذاشته است  که او را جانشین امام زمان دانند و انتخابش را خارج از اراده مجلس خبرگان . و مردم فریاد می زنند مرگ برضد ولایت فقیه . تو گویی هر گونه ضدیتی حتی انتقاد را سزاوار مرگ می دانند

Saturday, May 8, 2010

هنوز غدغن

آیا زمان آن نرسیده است که با حقیفت کنار بیاییم بپذیریم و براین اساس ادامه دهیم .
تعداد زیادی از مردان این سرزمین در زندان به سر می برند تعداد زیادی کشته شدند و بزرگان جنبش به گونه برخورد می کنند که تو گویی رهبر ایران میان گروههای سیاسی نگاهی عادلانه دارد و جناحی عمل نمی کند و یا اینکه قوه قضاییه مقصر است و اشکال از رهبری نیست و یا نهایتا اشکال از ریاست جمهوری است . بیایید درست بنگریم صحبت از جان انسانهاست دیگر نمی توان گفت اشکال از این وآن نیست همه آنانکه می شنوند و سکوت می کنند مقصرند چه رسد به آنان که در راس امورند من نمی دانم رهبری با چه زبانی بگوید که شما را و عملکرد هایتان را نمی پسندم و با شمشیر قصاوت پاسخ خواهم داد چه اصراریست که او را با خود همراه بدانیم آیا حداقل نمی توان انتقادی صریح کرد آیا حداقل نمی توان این همه او را با خود همراه ندانیم . می دانم هزینه ای گزاف خواهد داشت و کسی را یارای پرداخت او نیست . آیا زمان آن نرسیده است که دست از پرستش خمینی برداریم و منصفانه به نقد او بنشینیم روی صحبتم بیشک با بزرگ مردانی اس که امروز خواسته یا نا خواسته رهبری جنبش سبز را در دست دارند . این همه محناط عمل کردیم و در عوض این همه هزینه دادیم آیا با انتقاد ازآقای خامنه ای هزینه ای بیشتر خواهیم پرداخت

Monday, May 3, 2010

روان بیمار ما


دوستان و آشنایان وطن فروش خواندند خانواده ام را , آن روز که عزم تهران کردیم از خرمشهر که پدر می خواست در مدرسه ای درس بخوانیم که سلاحشان قلم است نه تفنگ واقعی
....و شهنشه به ما وعده بهشت می داد و آرزوی صدور انقلاب در سر می پروراند
در راه خانه سرگرم بازی شدم و غافل از نگرانی مادر دیر به خانه رسیدم مادر در نیمه راه مرا بغل کرد و به جای تنبیه برای دیر آمدن مرا بوسید که اگر دیر نرسیده بودم مانند پدر زیر آوار مرده بودم
....و شهنشه به ما رشک می ورزید که به افتخار شهادت نایل می شدیم
پدر ناراحت و دلشکسته بود که یکی از مردم محله از او مبلغی قرض گرفته بود نه از این که به او قرض داده بود که از مبلغی که او قرض می خواست دلش شکسته بود همه اش 1000 تومان و پدر اینگونه نقل کرد که می خواست چند شبی دیگر نان بخرند تا محصول باغ قابل فروش شود
.... و شهنشه وعده می داد آب را مجانی می کنیم و مردم را خوشه چینی میکرد و برای میوه فروشی نزدیک خانه اش تبلیغ میکرد که گوجه را ارزان می فروشد از او بخرید
و با تمام سختی در حالیکه رو به من داشتند و با دستهای آویزانی که آنان را به میله های بالای مترو وصل می کرد سر برگرداندند و تمام او را از پا تا به سر با چشمانی با دقت 135 مگا پیکسل اسکن کردند و در نهایت به بررسی چند باره برجستگی پستانش پرداختند بعضی در همان نقطه ماندند و تنها رسیدن به ایستگاه پایانی توانست آنان را از آنجا بیرون بیاورد. حتی آنان که با او در یک ردیف نشسته بودند نگران از آنکه شاید با این همه جمعیت فرصتی دیگر دست ندهد خود را خم می کردند . پیاده که شدند بعضی ها با بعضی ها که دوست تر بودند می گفتند عجب مالی بود و می خندیدند . دیگرانی این میانه پوشش او را نقد می کردند نه از آن رو که بر او نمی پسندیدند نه , بیشتر از این رو که نمی پسندیدند خواهران یا مادرانشان اینگونه بپوشند . اگر روزی فارغ از غیرت حماقت بارشان لب به سخن بگویند خواهند گفت که ای کاش زنان این سرزمین همه جز مادر و خواهر من لخت می گشتند تا لذت برند . مردانی که بیشتر آلت های آویخته شان رشد کرده است تا ذهنشان . از این جهت من یک زنم . صحبت از مقابله با میل جنسی نیست صحبت از احترام به دیگران است . صحبت از احساس عدم ایجاد امنیت در جامعه است که مردمانش بیمارند
....و شهنشه خانه هایی را خانه فساد نامید و تعطیلش کرد دیگرانی را به جرم دوست داشتن و دست در دست هم راه رفتن دستگیر کرد و گشتی ها به ارشاد جوانان پرداختند ارشادی که خالی از مهر ورزی نبود
غصه نیست اینها که گفته ام قصه هایی است که همه اش یا بر من گذشت یا بر عزیزی از دوستانم . این سالها که بر ما گذشت خیلی دیر نیست تا از یاد رود سالهاست که با ماست شاید یکی دو محله آنطرفتر
و شهنشه شب ها را نماز شب می خواند و برای ما مفسدان فی الارض طلب مرگی شایسته بی ایمانیمان می کرد و روزها فرمان قتلمان را صادر می کرد
پی نوشت1 : متاسفانه نویسنده از مردان این سرزمین است و از ما می گوید