Monday, November 7, 2011

یکی از زیباترین سخنرانی های تاریخ

Final Speech of "The Great Dictator" by Charlie Chaplin - Compiled by Reza Ganjavi
 

The Jewish Barber (Charlie Chaplin): I'm sorry but I don't want to be an emperor. That's not my business. I don't want to rule or conquer anyone. I should like to help everyone if possible; Jew, Gentile, black men, white. We all want to help one another. Human beings are like that. We want to live by each others' happiness, not by each other's misery. We don't want to hate and despise one another. In this world there is room for everyone. And the good earth is rich and can provide for everyone. The way of life can be free and beautiful, but we have lost the way.

Greed has poisoned men's souls; has barricaded the world with hate; has goose-stepped us into misery and bloodshed. We have developed speed, but we have shut ourselves in. Machinery that gives abundance has left us in want. Our knowledge as made us cynical; our cleverness, hard and unkind. We think too much and feel too little. More than machinery we need humanity. More than cleverness, we need kindness and gentleness. Without these qualities, life will be violent and all will be lost. The aeroplane and the radio have brought us closer together. The very nature of these inventions cries out for the goodness in man; cries out for universal brotherhood; for the unity of us all.

Even now my voice is reaching millions throughout the world, millions of despairing men, women, and little children, victims of a system that makes men torture and imprison innocent people. To those who can hear me, I say "Do not despair." The misery that is now upon us is but the passing of greed, the bitterness of men who fear the way of human progress. The hate of men will pass, and dictators die, and the power they took from the people will return to the people. And so long as men die, liberty will never perish.

Soldiers! Don't give yourselves to brutes, men who despise you and enslave you; who regiment your lives, tell you what to do, what to think and what to feel! Who drill you, diet you, treat you like cattle, use you as cannon fodder! Don't give yourselves to these unnatural men---machine men with machine minds and machine hearts! You are not machines! You are not cattle! You are men! You have a love of humanity in your hearts! You don't hate! Only the unloved hate; the unloved and the unnatural.

Soldiers! Don't fight for slavery! Fight for liberty! In the seventeenth chapter of St. Luke, it’s written “the kingdom of God is within man”, not one man nor a group of men, but in all men! In you! You, the people, have the power, the power to create machines, the power to create happiness! You, the people, have the power to make this life free and beautiful, to make this life a wonderful adventure. Then in the name of democracy, let us use that power.

Let us all unite. Let us fight for a new world, a decent world that will give men a chance to work, that will give youth a future and old age a security. By the promise of these things, brutes have risen to power. But they lie! They do not fulfill their promise. They never will! Dictators free themselves but they enslave the people! Now let us fight to fulfill that promise! Let us fight to free the world! To do away with national barriers! To do away with greed, with hate and intolerance! Let us fight for a world of reason, a world where science and progress will lead to all men’s happiness.

Soldiers, in the name of democracy, let us all unite!

[Huge hurray from the huge crowd – scene changes to Hanna (Paulette Goddard) a refugee on the floor with eyes still in tears from having been beaten down by the Dictator’s soldiers. Romantic string music in the background. Hanna’s beautiful face and eyes are in awe as to how her Jewish barber friend who was imprisoned by the Dictator’s troops is not speaking as the Great Dictator!]

Hanna, can you hear me? Wherever you are, look up Hanna! The clouds are lifting! The sun is breaking through! We are coming out of the darkness into the light! We are coming into a new world; a kind new world, where men will rise above their hate, their greed, and brutality. Look up, Hanna! The soul of man has been given wings and at last he is beginning to fly. He is flying into the rainbow. Into the light of hope! Into the future! The glorious future! That belongs to you, to me, and to all of us. Look up, Hanna! Look up!

Hanna's Father: Hanna! Did you hear that?

Hanna: Listen! [as her great acting and incredible cinematography turns her face into a goddess as the music takes the movie to conclusion.]

Monday, October 24, 2011

گزیده هایی از فیلم زیبای باغ های کندلوس

1- چرا فکر کردی تنهایی من مثل یک گلیم پا خورده است که تو مطبخ هر خونه ای می شه پهنش کرد تنهایی من رنگ و بوی پنجره و دیوار و گلیم خونه خودم رو داره  نمی دونم اینا چند می ارزه ولی تنهایی من مثل تنهایی هر کس دیگه ای
محترمه.


2- تو ماشینت داری میری یهو میبینی ماشین بغلیت درش چفت نشده . خطر تصادف . باید داد بزنی "درت بازه درت بازه" .  یارو یه لبخندی میکنه بعد میگه میدونم میدونم . اینا اینجا رسمه
3- مادرت خیلی زود از دنیا رفت دریا . مادرا  تو هر سن و سالی بمیرن زوده
4- تواین دنیا همین که دو نفر همدیگه رو دوست داشته باشن استثناییه
5- تو این مملکت از یکی که معذرت می خوای بقیه وا میستن تو صف .
6- عجب فسادیه. آدم حظ میکنه . سرما خورده . 40 درجه طب . میره دکتر. برمیگرده خونه . خربوزه میخوره . سرخکردنی می خوره . ترشی زهره مار میکنه . فساد باید حسابی باشد
7- خودتو لوس میکنی که چی .که بچه تهرانی هستی هنر کردی به خانه می گی خونه. به نان میگی نون . تو که به  اتوبان میگی اتوبان پس چرا به جای جان میگی جون . هنر کردی از زیر پل عابر پیاده از خیابان رد میشی . هنر کردی به جای متشکرم میگی کوچیکتم کوچیکتم. 
8-  خیلی بده که آدم هیچ خاطره ای از دل بستگی هاش نداشته باشه
9- می دونی من خیلی گرفتارم واسه اینکه روزی یکی دو ساعت تلفتی با دوستان صحبت می کنم . یه چهل , چهل و پنج دقیقه ای با مامانم قهر می کنم به دادشم هم هر روز یه هشدارایی می دم بابامم هم یه نیم ساعتی نصیحتم میکنه
10- چیزی که نشه خرید یا فروخت دو ریالم نمی ارزه
11- ما همه مون پیکانیم روحمون پیکان . قلبمون پیکان . موسادمون پیکان . سیمادمون پیکان . نویسندمون پیکان . فقط اسم مسافرکش ها  بد در رفته .
12-  زنها زود پیر می شن می دونی چرا . چون عروسک بازیشونم جدیه . روی عمرشون حساب میشه از 2 سالگی مادرن .

Tuesday, October 11, 2011

نیمکت ها را جدی بگیریم

نيمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستانی
از ذهن پک کرده است
خاطره شعرهايی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايی را که هرگز نخوانده بودی

گمان نکنم خاطره آنچه بر ایران گذشت از یاد رود  که نزدیکتر از آن است که خاطره شود که هنوز نیمکت های قدیمی با خاطراتی نو نوشته می شود. خاطرات زندان , تجاوز , اعدام , ...............
اینها خاطره نیست اینها آرمانهای انسانهای است که جسارت ابراز عقایدشان را داشتند . که خاطرات  نوشته بر
نیمکت ها را جدی گرفتند . که نیمکت ها را جدی گرفتند .



Sunday, October 17, 2010

a man or idea


قسمتی از فیلم نامه V for Vendetta

Remember, remember
The 5th of November
The gunpowder treason and plot
I know of no reason
Why the gunpowder treason
Should ever be forgot
But what of the man  
I know his name was ...
But who was he really
What was he like
We are told to remember the idea
and not the man.
Because a man can fail.
He can be caught,
he can be killed and forgotten.
But 400 years later...
...an idea can still change the world.
I have witnessed firsthand
the power of ideas.
I've seen people kill
in the name of them...
...and die defending them.
But you cannot kiss an idea...
...cannot touch it or hold it.
Ideas do not bleed.
They do not feel pain.
They do not love.
And it is not an idea that I miss.
It is a man.
A man that made me remember
the 5th of November.
به خاطر بسپاریم آنانی را که موجب شدند این جنبش این یک سال را زنده بماند چه آنان که جان دادند چه آنان که هنوز زنده اند .

Tuesday, September 21, 2010

عزیز زهرا



روز -  درمانگاه
-- مامان اون بالا رو نگاه عزیز زهرا .
-- آره دخترم آره .
--خانم دکتر لطفا یه طوری بنویسین که پول ویزیت و دارو بیشتر از 1000 تومان نشه .


شب - خانه خانم دکتر
-- امروز فیش حقوق رو دادن یک مقدار منو جریمه کردن
-- چرا
-- تو جلسه قبلی از طرف بیمه تامین اجتماعی گفته بودن که کمتر دارو بنویسین ما هم گفتیم خوب اثر نمی کنه . در عوض هزینه دارویی که به نظرشون اضافه نوشیتم رو از ما کم کردن .
-- عیب نداره چرا ناراحتی
-- ناراحتیم از کسر حقوق نیست ناراحتیم از اینه که قیمت دارو هم بالاتر رفته دیگه با هزار تومن نمی تونه دارو بخره .


روز درمانگاه
-- خانم دکتر می خوام بچه دار شم
-- نمی شه آخه شما الان 45 سالتونه . تو که 3 تا داری یکی دیگه می خوای چکار
-- آخه احمدی  گفته نفری 1 میلیون میده


---این روز ها دست عزیز زهرا به خون بسیاری آغشته است این روزها عزیز زهرا جان می ستاند در بند می کشاند.این روز ها عزیز زهرا چهره واقعیش را می نمایاند .


--- باز هم خاتمی عزیز سخنرانی کرد و حساب رهبری  را از نیرو های خودسر جدا کرد و گفت این نیرو های خودسر روزی به رهبری هم حمله خواهد کرد .
---هاشمی بالاخره صفش را جدا کردو به صف رهبری پیوست  او کلکسیونی از نامه های کروبی دارد
---مردم اما گاه حتی جرات الله اکبر ندارند
---عماد الدین باقی اما همچنان در زندان است و من دلتنگ او




پی نوشت1 : بالا وسط دیواردر درمانگاه روستا عکس خامنه ای آویزان است
پی نوشت 2: داستان عین واقعیت است

Thursday, September 9, 2010

رهبرانی که از همراهانشان عقب افتاده اند


قبل از هر چیز باید گفت که رهبران جنبش را بزرگ می شماریم و از میر این جنبش به خاطر این همرایی بزرگ سپاس گذاریم


از آن جهت به این مبحث می پردازم که معتقدم کارهای بزرگ به دست مردان بزرگ انجام پذیر است و حداقل به رهبرانی بزرگ نیاز است زمانی طولانی سپری شد تا رهبران جنبش دیگر در نوشتارشان خمینی را منزه نپندارند  و به این نتیجه برسند که حساب آیت اله. خامنه. ای از چماقداران لباس شخصی جدا نیست . مدت ها پیش از آنکه رهبران جنش لب به سخن باز کنند همراهان جنبش به زبان بی زبانی بار ها و بار ها این مطالب را عنوان کرده بودند . کار ما سرانجام به آنجا رسید که همراهان بزرگ جنبش مانند آقای نوری زاد و بسیاری از بزرگان دیگر به انتقاد صریح از رهبری پرداختند اما از رهبران جنبش خبری نبود . حتی آقای خاتمی در سخنرانی های بسیاری حساب رهبری را از دیگران جدا می کرد .از این منظر باید از میر تشکر کرد که پیوسته سکوت کرد .  عموما همراهان جنبش انتظار داشتند که رهبران جنبش از شجاعت بیشتری برخوردار باشند چراکه بسیاری جان داد بودند و بسیاری دیگر در زندان بودند . به تدریج رهبران جنبش رشد کردند و سعی کردند وارد حریم ممنوعه خود شوند . اما سوالی همچنان وارد است ....

عموما تا کجا می توان به نام حفظ نظام مصامحه کاری کرد عموما تا کجا می توان  سکوت کرد عموما در این متن مرا با مصامحه کاری هایی ازآن دست که بر عهده یاران ولایت است کاری نیست حرف من با آنانی است که از یک سو خود را یار جنبش می شمارند و به جزب حداکثری اعتقاد دارند اما کوچکترین انحرافی را در شعارها نسبت به مفهوم مطلق هدف جنبش در ذهن خویش بر نمی تابند . روی سخن من با بزرگان است چون موسوی و کروبی و خاتمی .

آقای خاتمی در آخرین سخنرانی اش که قبل از روز قدس به بررسی این شعار پرداخت که یا فلسطین یا ایران شعار غلطی است .
درست است آقای خاتمی این شعار غلطی است اما کدام انسان آزاده ای را یافته ای که از مظلوم دفاع نکند یا خواهان عدم دفاع از او شود . اما آنچه در جنبش در برخورد با مسله فلسطین مطرح شد این حقیفت است که امروز ایرانی خود مظلوم است امروز فلسطین خود ایران است . آنچه ما انتظار داریم دغدغه این حقیقت است که کدام مهمتر است آنان که در زندان ایرانند یا اسراییل. هنوز از یاد نبرده ایم روز هایی که نمایندگان در مجلس تحسن کردند و رییس جمهور محبوب من از آنان حمایت نکرد . من این کار را مصامحه کاری می دانم .

چه هنگام آن زمان می رسد که با مردم صداقت داشته باشیم و گفتنی ها را بگوییم و قضاوت را به مردم بسپاریم آیا رهبران جنبش سبز که دولت فعلی را دروغگو می پندارند حقیفت را بی کم وکاست با مردم در میان گذاشته اند یا برایشان حفظ نظام مهمتر بوده است . اصولا این نظام بدون مردم چگونه وجود خواهد داشت آیا صدای آنان که در زندانندآنگونه که باید  شنیده شده است ؟.

بسیاری در زندانند و بالخره آقا فیلش یاد هندوستان کرد  و سخن از جذب حداکثری به میان آورد . جوک زیبایی بود

Friday, August 6, 2010

حق مردم

پلیس
دو ردیف ماشین به صف می رفتن که کم کم سرعت کمتر شد و نهایتا سرعت خیلی کمتر شد اینجا بود که یک نفر از سمت راست و در واقع اون طرف خط سفید وسط اتوبان ازهمه اونهایی که این صفوف طولانی رو می پیمودن جلو زد و تا جایی که می تونست جلو رفت و به عنوان یک  پیش قراول یک صف جدید اعلام وجود کرد سمت چپ جاده حاشیه ای داشت که حدودا دو ردیف ماشین رو تو خودش جا می داد پشت سری ها سعی کردند عقب نمونن و برای همین این دو ردیف رو تشکیل دادن من درک می کردم آنها خیلی کار داشتند اما آنچه هرگز وجود نداشت دیگری بود تو گویی درذهن این مردم از دیگری اثری نبود . دیگران همانها که به قانون احترام می گذارند  همیشه وقت کافی  برای سپری کردن در صف های قانونی مسیر اصلی جاده ها را دارند از پلیس نیز اثری نبود او مشغول جریمه آنها بود که در شهر در محل های ممنوع توقف کرده بودند
سید
با سختی بسیار که باید دید تا درک کرد خوشه های برنج قد می کشیدند تا آماده درو شوند و روز جمع آوری محصول درست سر ساعت سید پیدایش می شد سید مرد پیری بود با ریشی بلند و خورجینی بر دوش که دل مردان محله همانها که زحمتها پای این شالیزارها کشیده بودند برای او می سوخت خورجینش را پر می کردند و او هم برایشان دعا می کرد و ساعتی بعد با خورجینی خالی سر ساعت خود را به مزرعه همسایه می رساند درست سر ساعت

معذورات میر حسین

میر حسین برای گفتن حقایق سال 67 معذوراتی دارد  کاش روزنامه نگارانی که اکنون در بندند از همین نوع معذورات داشتند کاش .... در این صورت آنان نیز اکنون آزاد بودند کاش سحرخیز به قول خودش امر به معروف نکرده بود . در این صورت بی شک اکنون جنبشی زنده نبود تا میر حسین رهبرش باشد و در این معذورات گیر بی افتد آنجا که نامی از خمینی یا خامنه ای به میان می آید او جانب احتیاط را در پیش می گیرد آیا میر حسین از خامنه ای و خمینی خواهد گذشت . حتی اگر این سکوت حرکتی سیاسی باشد آیا بر طریق حقیقت استوار است آیا مردم حق ندارند بدانند . آیا قرار است میر حسین خوش تشخیص دهد چه هنگام زمان دانستن و اطلاع رسانی به مردم فرا می رسد آیا این خود گونه ای از سانسور نیست . من همچنان از جنبش سبز
و میر حسین حمایت می کنم اما از حقیقت نمی توان گذشت .
بی شک سکوت های طولانی خاتمی میر حسین و دیگرانی که می دانستند در جایگاه فعلی ما بسیار موثر است